جدول جو
جدول جو

معنی کل مکل - جستجوی لغت در جدول جو

کل مکل(کَ مَ کَ)
مرادف کلکل. (آنندراج). شور و غوغا. (غیاث). مبدل عامیانۀ قال مقال. شورو غوغا. قال مقال. (فرهنگ فارسی معین) :
این همه کل مکل از تنبک گویندۀ تست
مطربا حق حق ما از دم پویندۀ تست.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کل مکل
از قال مقال تازی غوغا (این واژه پارسی است) شور بانگ شور و غوغا قال مقال: (مطربا، حق حق ما از دم گوینده تست این همه کل مکل از تنبک کوبنده تست)، (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
کل مکل((کَ مَ کَ))
شور و غوغا، قال و مقال
تصویری از کل مکل
تصویر کل مکل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لکه های سیاه یا قهوه ای رنگ که بر چهره و پوست بدن انسان پیدا می شود، کلف، ماه گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کل کل
تصویر کل کل
پرگویی، پرحرفی، بحث بیهوده
کل کل کردن: پرگویی کردن و سر یکدیگر را به درد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ مَ لِ)
دهی است از دهستان بالا شهرستان اردستان واقع در 35هزارگزی جنوب باختری اردستان و 19هزارگزی شمال راه شوسۀ اردستان به اصفهان. هوای آن معتدل و دارای 159 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خشکبار و کتیراست. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
ده کوچکی است از دهستان مرغک بخش راین شهرستان بم، واقع در 67000گزی جنوب خاوری راین و 2000گزی راه شوسۀ بم به جیرفت. دارای 30 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
کلیم کوچک. کلیم خردسال. کلیم طفل:
کلیمکی که به دریا فکند مادر او
ز بیم فرعون آن بدسرشت دل چون قار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ و موسی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
دهی از دهستان آسمان آباد است که دربخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ خوا / خا جَ/ جِ)
دهی از دهستان گاوکان بخش جبال بارز است که در شهرستان جیرفت واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام گیاهی است اما قرأت کلمه مشکوک است. (تذکره الاولیاء ج 2 ص 326 و 328) : ابوسعید هفت سال دیگر در بیابان گشت و کل کن می خورد و با سباع می بود. (تذکره الاولیاء). فلان کس چندین سال است تا کل کن می خورد... (تذکره الاولیا). و رجوع به کلکنک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ)
گروه های مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
جمع واژۀ کلکل و کلکال. و رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ)
کلکل. مرد سبک گوشت چابک یا پست بالای درشت اندام سخت گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به کلاکله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ پُ مُ پُ)
کپل. کوتاه و فربه. گوشتین. رجوع به کپل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سیاهکلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لک مک
تصویر لک مک
خالهای سرخ و سیاه و متعدد و بدون بر آمدگی بر پوست تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیکل
تصویر کلیکل
سست کند کار، از پای در آمده مانده، ناتوان، گرگ رام
فرهنگ لغت هوشیار
لکه های قهوه ای و سیاه رنگی که بر چهره یا پوست بدن انسان ظاهر می شود لکه های کوچک و بزرگ نقطه مانند قهوه یی که بر روی پوست صورت و گردن و دست و پا (نقاطی از پوست که در معرض تابش نور خورشید قرار میگیرد) پدید میاید. این عارضه که از سن سه سالگی ببالا در اشخاص سفید پوست که دارای مو های بور هستند دیده میشود بهیچوجه ناراحتی و درد ندارد و ساری نیز نیست و تقریبا معالجه پذیر نمیباشد کنجودک کنجتک
فرهنگ لغت هوشیار
کج معوج، آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیکو ادا نکند، بطور کج و معوج کجکی: (کج مکج میرود این چرخ بسی بی تاب است پشت آیینه افک مگر سیما بست) (سالک یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کش مکش
تصویر کش مکش
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن کشاکش، جدال ستیزه: (روز و شب در جنگ و اندر کش مکش کرده چالیش آخرش با اولش)، (مثنوی)، خوشی و نا خوشی غم و شادی، امر و نهی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای اعتبار و اهمیت اندک باشد، کم توجه (نسبت بدیگران) کم لطف
فرهنگ لغت هوشیار
انجام بده و انجام مده (قیاس کنید افعل و لاتفعل)، امر و نهی، کسی که در امور مردد باشد، صاحب حکم نافذ
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ مَ))
لکه های ریز قهوه ای یا سیاه که روی صورت یا قسمت های دیگر بدن انسان بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کل کل
تصویر کل کل
((کَ کَ))
بیهوده گویی، هرزه گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کل مرغ
تصویر کل مرغ
((کَ مُ))
نوعی کرکس که سر وی پر ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کش مکش
تصویر کش مکش
((کِ مَ کِ))
کشیدن و رها کردن، از هر سو کشیدن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم محل
تصویر کم محل
((~. مَ حَ))
بی اعتبار، کم توجه، کم لطف
فرهنگ فارسی معین
انگشت کوچک دست انسان
فرهنگ گویش مازندرانی
آهوی نر –شوکای نر
فرهنگ گویش مازندرانی
کلاه کثیف و بویناک کچل ها
فرهنگ گویش مازندرانی
کوشش و تقلا، بز نر جوان، بز نر یک ساله، بز اخته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بز نر پیر
فرهنگ گویش مازندرانی
سرفه، داد و بیداد، سر و صدا کردن به هنگام حرف زدن و مشاجره
فرهنگ گویش مازندرانی
چماق، چوب دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی